موضوع جدید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
بی همتا
درباره وبلاگ


سلام.اول از همه اینکه به وبلاگ خودتون خوش اومدین.دوم اینکه هرکی وارد این وبلاگ میشه نظر یادش نره.نظر ندین راضی نیستم رمان بخونین.تو این وبلاگ رمان خودمو با رمانای نویسنده های دیگه می ذارم.نظرتون برام خیلی مهمه مخصوصا در مورد رمان خودم.دیگه اینکه اینجا رو مثله وبلاگ خودتون بدونید راحت پاتونو دراز کنید و رمان بخونید و دانلود کنید. تو گران مایه ترین تصویری،من اگر قاب تو باشم کافیست،ای صمیمانه ترین آیت مهر،با صمیمانه ترین یاد به یادت هستم.

پيوندها
رمان خونه
دست نوشته های دختری که من باشم
♕ دلشکسته ها ♕
Asheghane
دخمل پسملا
کتاب خونه
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان بی همتا و آدرس bihamta77.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 103
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1



<-PollName->

<-PollItems->

نويسندگان
m-sh

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 18 خرداد 1392برچسب:, :: 17:33 :: نويسنده : m-sh

سلام.بالاخره این امتحانای کوفتی تموم شد.امروز که اومدم خونه یه نفس راحت کشیدم.های.......هیچی به اندازه تعطیلی آدمو سرحال نمیاره.خب بی خیال این حرفا.اسم رمانم سربازی با چاشنی عشقه.عاشق این رمانمم چون می دونم جذاب میشه.

موضوع:عاشقانه،هیجانی،ذکر مشکلات در هر سنی که باشی،یه کوچولو باحال و کلکلی.

باید این نکته رو اضافه کنم که اتفاقات این رمان در آمریکا رخ می ده.پس هر کس می خونه نگه اینا چرا اینجورین و از این حرفا.این رمان بیرون از ایران اتفاق می افته و باید ذکر کنم اصلا حقیقت نداره و بنده از تخیلاتم براتون می نویسم.پس کاملا تخیلیه.هنوز عکسی واسه شخصیت هام انتخاب نکردم پس هروقت تونستم عکس از شخصیت ها میذارم.چون شخصیت ها خیالی هستن و ویژگی هاشون هم خیالیه پس باید یکی رو تو واقعیت پیدا کنم تا مثل اونا باشه پس زمان میبره.

اگه گفتین وقت چیه؟خلاصه داستان!!!!

خلاصه داستان:6 تا پسرن.رفیق فابریک همدیگه.همه جا باهمن.18 سالشون که میشه موقع سربازیشون میرسه.با پارتی که داشتن همه باهم میرن یه منطقه نظامی اما این منطقه نظامی واسه اینا توی یه شهر دور افتاده و پارتیشون هرکاری می کنه نمی تونه اونا رو منتقل کنه به یه شهر دیگه نزدیک شهر خودشون.بنابراین اونافکر می کنن با فلاکت تمام زیر دست یه سرگرد بداخلاق قراره دوران سربازیشونو بگذرونن اما سرنوشت بازی قشنگتری براشون در نظر گرفته.چیزی به نام عشق.....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: